محل تبلیغات شما

به نام خدا

روستای ما کدخدا دارد 

روستای ما کدخدایی دارد بسیار مهربان و دوست داشتنی، کدخدایی دارد به وضوح ماه در شب تار که گاهی میدرخشد و گاهی پشت ابرهای خیالش پنهان می شود گاهی راه می رود و گاه بر صندلیش تکیه میزند و نصیحتمان میکند گاه دست مهربانش را بر سر طفلان روستا میکشد و نظرشان را جویا میشود  گاه میخندد و گاه اخم میکند وصف کدخدا بسیار است و ما اندر توصیفش ناتوانیم

پدرم 100سال دارد و همه چیز را دیده و شنیده. حضور خان را تجربه کرده و گاهی در موردش حرف میزند،می گوید از روزهای خوش کدخدایی و سخاوت وصف ناشدنیش میگوید از تپه های خاکی اطراف روستا که چاله های حفر شده اش نمایش گنج های تاراج رفته روستاست .

با دستهای پینه بسته اش بر زمین کوفت و گفت اینجارا ما آباد کردیم وبه دست خان دادیم تا بسازد  ولی او خاکش را به دیگران فروخت و زیباییهایش را سوزاند تا عقیده اش را به ما تحمیل کند خواست بفهماند که او خان است و ما رعیت خواست بگوید که فقط او درست میفهمد و همه ما باید گوش به فرمانش باشیم.عقیده اش را به ما تحمیل کرد و دیده بانش را تعویض تا دگر وسوسه خریدن به سرمان نزند حقوق دیده بان  را از حلقوم ما بیرون کشید و سفره ما را خالی کرد، خوب میدانست که همه ما باهم خوب نیستیم 

آری او تفرقه افکند و همه را به هم بدبین کرد کوچه هارا بست و نفاق را رواج داد آری او بذر ترس و واهمه را در دل همه افکند آنچنان که از سایه خودمانم ترس داشتیم برای برادر خویش هم درد دل نمی کردیم میدانستیم که همه جا حضور دارد و همه چیز به گوشش می رسد.

 وای از آن روزی که بر چهره ای لبخند میزد. 

 

 

روستای ما کدخدا دارد

اش ,گاه ,گاهی ,دیده ,خان ,های ,را به ,و همه ,است و ,و ما ,به ما

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها